کد مطلب:223995 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:133

واجب و ممکن


موجود منقسم بدو قسمم است نزد عقل

یك واجب الوجود و دگر ممكن الوجود



ممكن دو قسم گشت یقین جوهر است و فرد

جوهر بپنج قسم شد ای ناظم عقود



جسمی دو جزء او كه هیولی و صورتند

پس نفس و عقل این همه را یاد گیر زود



نه قسم گشت جنس عرض و این دقیقه را

اندر خیال نظم مرا عقل می نمود



كم است و كیف و این و متی و مضاف و وضع

پس فعل و انفعال دگر ملك ای ودود



پس واجب الوجود از این ها منزه است

كه هست و بود و باشد و اینها همه نبود



اجناس كائنات مقولات عشردان

نه كم از آن شمار و نه بر آن یكی فزود



آخرین نقطه ی كمال انسانی مخفی است

انسان در طی مراحل كمال علمی نتوانست آخرین نقطه كمال خویشتن را دریابد.

طبق فاضله كشور هستی كه فلاسفه در مقدم آن قرار گرفته اند با



[ صفحه 384]



آنكه در غریزه دینی بشریعت و طریقت عمل نموده اند باز نقطه مقصود را نیافته اند.

رو مجرد شو مجرد را ببین

دیدن هر چیز را شرط است این



مقدم بر فلاسفه كه طبقه اول بشری می باشند انبیاء و اولیاء هستند آنها نیز یا ندانسته یا نگفته اند فقط بنام مقام قرب تعبیر كرده اند آنچه مسلم است این است كه انسان معنوی از قالب مادی نشئه ی عالم طبیعت عروج بعوالم مجردات نموده می رود تا بجائی كه نمی داند فضای هستی و حركت سریع منظومه هائی كه ما طفیلی روی یك سیاره كوچك یك منظومه ی شمسی هستیم از كجا بكجا خواهد بود.

سعدی گوید:



ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز

كان سوخته را جان شد و آواز نیامد



این سوخته گان در طلبش بی خبرانند

آنرا كه خبر شد خبری باز نیامد